جدول جو
جدول جو

معنی انتحار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

انتحار کردن(مُ صَ مَ)
خود را کشتن. خودکشی کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ فَ ضَ)
منتظر بودن. انتظار کشیدن: نظر در قعر چاه افکند اژدهائی سهمناک دید دهان گشاده و افتادن او را انتظارمیکرد. (کلیله و دمنه). انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید... (کلیله و دمنه).
هرکو عمل نکرد و عنایت امید داشت
دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد.
سعدی.
تطنف، انتظار کردن. عکم فلاناً، انتظار کرد. اعتکاف، انتظار چیزی کردن. امشاء، انتظار کردن دوا را که شکم راند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
شعر یا سخن دیگری را گرفتن:مرا هم سزد که این ابیات را از حسن اسدی در مرثیۀ معن زائده انتحال کنم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 446) ، کارآموز. کارورز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ خاضْ ضَ)
پراکنده ساختن:
سعدی بهر نفس که برآورد در سحر
چون صبح در بسیط جهان انتشار کرد.
سعدی.
، حرف راندن. (منتهی الارب) (آنندراج). تکلم. (از اقرب الموارد) : انتطق انتطاقاً، سخن راند و تکلم کرد. (ناظم الاطباء).
- امثال:
من یطل هن ابیه ینتطق به، یعنی آنکه فرزندان پدرش بسیار باشند توانا و زورآورتر باشد بآنها. و کذا: من یطل ذیله ینتطق به، یعنی هرکه را دامن فراخ باشد می تواند بجای دیگر گذارد آنرا، و هو من النطاق او النطق. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یاری خواستن: انتطق بقومه، اعتضد بهم، احاطه شدن زمینی به کوهها مانند کمربند، کشیدن اسب را. (از اقرب الموارد). جنیبت بر دست گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
محکم کردن سخت کردن موء کد گردانیدن، درست کردن، صحه نهادن، سخت گرفتن سخت بستن محکم بستن
فرهنگ لغت هوشیار
انبار کردن کا (مخصوصا غله) برای فروش بهنگام گرانی و کمیابی، بنداری انبارداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختبار کردن
تصویر اختبار کردن
آزمودن آزمایش کردن آزمودن آزمایش کردن امتحان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختصار کردن
تصویر اختصار کردن
اکتفا کردن بسنده کردن قناعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیار کردن
تصویر اختیار کردن
گزیدن، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
خرده گیری، خرده گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افتخار کردن
تصویر افتخار کردن
بالیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احتذار کردن
تصویر احتذار کردن
پرهیز کردن، دوری کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتخاب کردن
تصویر انتخاب کردن
برگزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
للانتظار
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
Await
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
attendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
menunggu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
ожидать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
чекати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
aspettare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
इंतजार करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
انتظار کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
অপেক্ষা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
kusubiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
לחכות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انتظار کردن
تصویر انتظار کردن
기다리다
دیکشنری فارسی به کره ای